پاییز که می شود
دلم شور می زند ؛
نکند طعم انارهای شیرین
مرا از خاطرات ببرد ...
سلام رفقا
| دربه دری ! این تنها توصیف عالمانه ی دنیاییست که برای خود ساخته ایم ؛ خانه به دوشان این دنیا هستیم که با حلوا حلوا ، دنبالِ شیرین کردنِ دهانیم ؛ خسته ایم ؛ خسته از این یک تنه به دوش کشیدنِ بار مسئولیت ! لنگه کفشهامان روی پله های هیچ ایستگاهی جا نمی ماند ؛ دلتنگی آدم را شاعر می کند ؛ همگی شاعریم حالا ! خدایا ! تو هم شاعری بلدی آیا ؟! |
هم شعر و هم متن بالا برمیگرده به روزهای اول مهر ماه ِسال 1391 که در یکی از وبلاگ هام نوشته بودم ! الان یه کم دقت می کنم می بینم که نمی دونم چرا انقد شعاری و ادبی حرف دلم رو زدم ... آدمی که خسته باشه آدمی که دلتنگ باشه خیلی راحت و بدون تشریفات ِ خاصی ، حرفش رو میزنه. میگه خسته م ، میگه دلتنگم ؛ حالا چه دیگران بفهمن این خستگی و دلتنگی رو ؟! و چه نفهمن. خودم فکر می کنم اون روزا دنبال این بودم که به دیگران بفهمونم که خسته م که دلتنگـ م اما حالا و الان ، نه ... دیگه اینجور نیست. رسیدم به جایی که فکر می کنم تو این دنیا فقط خودم هستم که می تونم تیکه گاه خودم باشم ... خودمم که باید برای خودم مهم باشم ! شایدم اشتباه باشه ، اما این حس و حال پاییز امسال منه. البته قبول دارم خودپسندی یک فاکتور اخلاقی نامناسبی هست اما به نظرم این حس الانم خودپسندی نیست ... من اسمش رو می ذارم خود دوستی . و امیدوارم حداقل بتونم به طور شایسته ای خودم رو دوست داشته باشم . آمین :)
لازم می دونم اینم بگم که منکر این نمی شم که واقعا گاهی اوقات کسایی وارد زندگیت می شن که همه ی معادلات رو بهم می زنن ! درسته نمی تونن گره ی کور خیلی از مشکلاتت رو باز کنن اما می تونن از لحاظ روحی و روانی یک وزنه ی سنگینی توی زندگیت باشن ! به نظرم بودن همچنین افرادی خیلی مهمه و خدا رو شکر که من تو این چند وقت اخیر همچنین کسی رو داشتم ... و شاید دلیل اینکه من با اون این حس رو می کنم اینه که اون رو از خودمم می دونمش . و چون من آدم خود دوستی م اون رو هم دوست دارم ... البته اون واقعا لیاقتش رو داره ، چون همه ی فاکتورهای مثبتی رو که یک انسان خوب باید داشته باشه داره ! دیگه بیش تر از این سرتون رو درد نیارم ! امروز اول مهر هر چی به ذهنم اومد رو سیاهه کردم ...
تنور دلتون گرم
مواظب خوبی هاتون باشید ...